به بهانه فرار رسیدن نوروز
مُعَلَّى از معرفتشان تجاهل کرد و چون داود ملعون بر کشف اسامى و خصوصیّات اصحاب، اصرار ورزید و وى را تهدید به قتل کرد، مُعَلَّى به او گفت:
أبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِى؟ وَ اللهِ لَوْ کَانُوا تَحْتَ قَدَمِى مَا رَفَعْتُ قَدَمِى عَنْهُمْ. وَ إنْ أنْتَ قَتَلْتَنِى تُسْعِدْنِى، وَ أشْقَیْتُکَ!
«آیا مرا به کشتن تهدید مىنمائى؟! قسم به خدا اگر اصحاب حضرت در زیر گامم باشند، من گامم را از روى ایشان بر نمىدارم. و اگر تو مرا بکشى من به سعادت رسیدهام و تو به شقاوت!»
وقتى که داود مشاهده کرد که مُعلَّى از ابراز اسامى آنان به شدّت امتناع مىکند او را کشت، و اموال او را که اموال امام بود ربود و مصادره نمود.