ماهیــــّت انسان
ای نسخه اسرار الهی که تویی | وی آینه جمال شاهی که تویی | |
بیرون تو نیست آنچه در عالم هست | از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی[1] |
در میان موجودات جهان تنها اننسان است که به واسطه دارا بودن قوه عاقله اشرف موجودات به حساب آمده و میتواند امور کلی را ادراک نموده و درباره مسایل طبیعی و حقیقت جهان و همچنین وجود خویش تفکر نماید. لکن به مصداق کلام نغز «من عرف نفسه فقد عرف ربه» تعمق در آفرینش و قوای نامرئی جهان متضمن این است که ابتدای خود را بشناسیم و به وجود و ماهیت، احساسات و قوای ظاهری و باطنی خود، عالم باشیم آنگاه به تفکر در حقیقت جهان و صانع بیمثال آن بپردازیم و الا کسی که از شناسایی خویش عاجز باشد چگونه میتواند در اسرار آفرینش تفکر کند و گمراه نگردد سقراط فیلسوف بزرگ یونان میگوید:
"هیچ چیز در جهان تازگی ندارد و تو برو خود را بشناس"
پس با اجازه شما، درباره حقیقت انسان، مطالبی که مطابق با نظریات دانشمندان طبیعی و روانشناسی تجربی است به نحو اختصار مینگاریم تا اگر در آینده از عجایب اعمال و خوارق عادات گذشتگان و معاصرین مطلبی به میان آمد خوانندگان را حیرت و تعجب حاصل نشود و بدانند قدرت روحی انسان نمونه و پرتو کوچکی از قدرت پروردگار است.
روح انسانی ز حق دارد نشان نیست پیدا قدرت او را کران
عارف کامل به نور مغز و دل حکم راند بر جهان آب و گل
و نیز آنانکه از حقیقت خویش غافلند و انسان را مشتی گوشت و استخوان و عصب و انسانیت را پیروی از غرایز و امیال حیوانی میدانند آگاه گردند و بدانند که فضیلت انسان بر سایر موجودات به واسطه گوهر گرانبهای دیگری است که روح نامیده میشود. ذات تمامم افراد بشر از یک جوهر است بنابراین همه در آفرینش یکسانند و تنها ملاک برتری، میزان نزدیکی به حقیقت است.
تن انسان، چون لباس عاریهای است که زشتی و زیبایی آن در فضیلت انسان بی اثر است. ای بسا پریرویان دیوسیرت و زشتصورتان فرشته خو!!
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
اکر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به وران آدمیت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
ساختمان بدن انسان از قسمتهای زیر تشکیل شده است:
- جسم
- روح
- پریسپری یا کالبد مثالی
که اینک هر قسمت را تحت بررسی قرار میدهیم.
جسم ــ شامل اعضاء و جوارح بیرونی و درونی است که از موجودات بسیار ریز و جانداری به نام سلول تشکیل یافتهاند و در تقریباً در بدن یک نفر از سی تا شصت تریلیون سلول وجود دارد هر سلول، مرکب از چند جزء است که در وسط آن، قسمتی به نام هسته مرکزی وجود دارد و حامل شعور ذاتی و قوه حیاتی سلول است و محل تغذیه آن نیز میباشد.
روح ــ جزء دوم، روح انسان است که شخصیت و حقیقت افراد را تشکیل میدهد و موجودیت به وجود او بستگی دارد روح جوهری است مجرد که با چشم ظاهر، دیدن آن امکان ندارد مگر در مواردی که به کمک کالبد مثالی یا بدن لطیف روحی به صورت جسم درآید و تجسد حاصل کند که مشاهده آن با چشم سر عملی میگردد.
درباره ماهیت روح فلاسفه و دانشمندان نظریات مختلف، اظهار داشتهاند. لکن حقیقت آن به طور مسلم کشف نگردیده است به همین جهت، افرادی که فقط به ظاهر موجودات توجه دارتد و حقایق را در پشت پرده ظواهر انکار میکنند وجود روح را قبول ندارند اما مسلم است اگر این طبقه از مردم با کمال بیطرفی و بدون اینکه احساسات خود را دخالت دهند به آثار و عوارض روح توجه کنند بی شک از اثر، پی به مؤثر برده و ایمانشان نسبت به وجود روح، محکم خواهد شد. برای مثال در عصر کنونی، قوایی در طبیعت وجود دارد که ما در زندگی روزمره خود از بعضی از آنها، بیانداره استفاده میبریم و به وجود آنها معتقدیم اما هنوز از ماهیت اغلب آنها بیخبریم و علت آنکه وجود چنین قوایی را انکار نمیکنیم این است که به آثار و تظاهراتشان توجه داریم. نیروی برق از آن جمله است شاید قبل از کشف این نیرو توسط ادیسون، صحبت درباره آن را به حساب موهومات و خرافات میگذاشتند.
افلاطون، فیلسوف یونانی، میگوید: روح، ساده و واحد است و پس از جسم، که از مواد مختلف ترکیب شدهاست باقی میماند چنانکه موسیقیدان پس از شکستن چنگش باقی است. کامیل فلاماریون، ستاره شناس معروف درباره وجود روح می گوید: دلیل وجود روح و فکر این است که اگر قسمتی از مغز ما آسیب ببیند فکر ما، باقی و با قسمت باقیمانده، کاملاً سالم عمل خواهد کرد اگر ماده بود میبایست لطمه ببیند.
دین مقدس اسلام در مورد وجود روح، سکوت نکرده است حدیث و دلایل بسیاری از اشرف انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام به جایمانده و نیز در قرآن، کتاب مقدس آسمانی، اشارات متعدد به وجود روح و تمایز آن از بدن، مذکور است که برای زینت این فصل به دو آیه آن، اشاره میشود. خداوند در آیات 12 تا 14 از سوره مبارکه مؤمنون، چنین میفرماید:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (14)
و ما انسان را از عصارهاى از گِل آفريديم؛ (12( پس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن[ رحم] قرار داديم؛ (13) سپس نطفه را بصورت علقه (خون بسته)، و علقه را به صورت مضغه (چيزى شبيه گوشت جويده شده)، و مضغه را به صورت استخوانهايى درآورديم؛ و بر استخوانها، گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازهاى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است! (14)
همچنین در آیه 85 سوره إسراء میفرماید:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً؛ و از تو درباره «روح» سؤال مىكنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!»
شرح کتاب:
کاظمزاده ایرانشهر، فیلسوف فقید و روانشناس عالیقدر، در کتاب «اصول اساسی روانشناسی»، درباره روح چنین نگاشته است:
در حقیقت روح یک آفتاب معنوی و نفوس ناطقه، انوار او هستند که بر زمین ابدان انسانی فرستاده میشوند تا آنها را زنده و کامل سازند. یعنی آنچه را در نهاد ابدان بالقوه گذاشته شده از استعداد به فعل آورند و همچنان که اشعه آفتاب، با وجود نفوذ در اجزاء زمین و حبس شدن در آن اجزاء با مرکز خود یعنی آفتاب مربوط است همانطور هم، نفوس ناطقه با وجود تعلق و فعالیت در ابدان و بسته شدن به زنجیر عناصر مادی با منبع فیض و مصادر اصلی که روح مجرد و عقل فعال است پیوسته مربوط میباشد در غیر اینصورت از درک انوار علم و معرفت محروم خواهد ماند. همانطور که در ابتداء فصل اشاره شد درباره وجود ماهیت روح، عقاید و نظریات به قدری زیاد است که گردآوری آنها متضمن سالها زحمت و مطالعه و تألیف صدها جلد کتاب است و تصور میرود همین مختصر که در صفحات قبل نگاشته شد مقصود ما را کفایت کند لذا این فصل را با نقل واقعهای از ظهور و تجسد یک روح که ویکتورهوگو نویسنده معروف در یادداشتهای خود به آن اشاره کرده خاتمه میدهیم.
پیرزنی به سن 66 سال به نام خانم گرن با من آشنا بود و دختری داشت به نام خانم گرار که مدتی قبل بیوه شده و پیش مادر زندگی میکرد روزی پیرزن به مرضی که چندان سخت نبود مبتلاء شد. دکتر، مرض او را سوء هاضمه تشخیص داد و گفت به زودی بهبودی می یابد.
روز 27 نوامبر، صبح زود که هنوز هوا تاریک بود دختر این خانم از خواب بیدار شد و چراغ را روشن نموده و پهلوی بخاری، نزدیک تختخواب نشست. دفعتاً سر بلند کرد و گفت: این روزها دوست ما خانم لان از ییلاق برگشته و من امروز به دیدن او میروم مادرش در جواب گفت: بیخود به دیدن او نرو! چون خانم لان، یک ساعت قبل، فوت کرد! دختر، از این خبر تعجب کرد و تصور نمود مادرش خواب دیده اما مادر گفت: من شب تا صبح بیدار بودم و ادامه داد:
تقریباً ساعت 4 بعد از نیمه شب خانم لان را دیدم که در این اتاق ظاهر شد و جلو تخت من عبور کرد و به من گفت: من میروم شما هم میآیید!!
دختر با وجود این بیانات، قانع نشد و همان روز به دیدن خانم لان، رفت ولی معلوم شد خانم لان، در همان ساعت که مادرش گفته بود فوت کرده است. شب بعد، مادر دختر، مقدار زیادی خون قی کرد و حالش وخیم شد و فردای آن شب نزدیک ظهر وفات یافت.
نتیجه این واقعه این است که روح خانم لان، در یک لحظه پس از مرگ، توسط کالبد مثالی در خانه دوستش ظاهر شده و خبر فوت خود و همچنین پیشبینی مرگ خانم گرن را اطلاع داده است.
پریسپری[2] ــ پریسپری یا کالبد مثالی عبارت است از یک بدن مادی که کاملاً شبیه به جسم و هیکل انسان است و فقط مادیت آن کمتر و لطیفتر از جسم است. فلاسفه قدیم و روحیون جدید در این امر اتفاق دارند که برای رابطه روح و جسم که از نظر ماهیت ضد و نقطه مقابل یکدیگرند واسطهای لازم است و این واسطه همان پریسپری است که فلاسفه قدیم آن را قالب مثالی نامیدهاند و بعضی آن را جسم قلیایی[3] گفتهاند اروپاییان آن را جسم کوکبی[4] و علماء روحی آن را پریسپری مینامند.
هدایت جسم به وسیله روح و پریسپری است. پریسپری تنظم کننده دستگاههای مختلف بدن است اگر پریسپری که از جنس یک ماده بسیار رقیق است، وجود نداشت روح که یک عنصر مجرد ملکوتی است نمیتوانست با چشم که یک عنصر مادی است سازگار شود بین این دو موجود که یکی ماده محض و دیگری که جوهری مجرد است حتماً باید موجود دیگری که از لحاظ کیفیت، اعتدال بین این دو، بشمار آید وجود داشته باشد تا این دو را به هم مربوط و سازگار نماید.
در حقیقت میتوان گفت: پریسپری معاون روح است که در غیاب او دستگاههای ماشین بدن را تحت کنترل دقیق نگاه میدارد.[5] معرفةالروح[6] با دلایل علمی وجود روح و پریسپری را ثابت کرده است وجود قالب مثالی توسط ظهور ارواح و خروج احساسات در حالت بیداری و هنگام مرگ به اثبات رسیده است.
جسم لطیف و بخارمانندی که ما علاوه بر جسم ظاهری خود داریم نزد اقوام مختلف به نامهای گوناگون نامیده شده است چنانکه یونانیون آن را «اشما» و مصریها آن را «کا» و هندوها «لنکاشاریرا» و عبریها آن را «نفسف» نامگذاری کردهاند فیثاغورث حکیم و فیلسوف یونان آن را «مهمل روح» یا «ئیدولون»[7] و آگاهان اسرار مکنونه آنرا «بدن آسمانی» میخوانند.
خروج این جسم از بدن مادی در حال خواب مصنوعی به نام «سومنامبول»[8] امکانپذیر است و کسی که در درجه پنجم[9] از خواب هیپنوتیزم واقع شود میتواند خروج بدن آسمانی را از جسم اشخاص مشرف به مرگ مشاهده کند.
پریسپری، حافظ روح و نگهدارنده شخصیت واقعی انسان است و سبب میشود روح در حال مفارقت از بدن و پس از مرگ و متلاشی شدن سلولهای مغز و اعصاب باز، خاطرات گذشته دوره زندگانی خود را، کاملاً ملاحظه کرده و به یاد داشته باشد.
گرچه این جسم به واسطه لطافت زیاد، هنگام خروج از بدن، دیدن آن میسر نیست لکن توسط دوربینهای حساس عکاسی توانستهاند از شبهی که از اجساد زندهای خارج میشود عکسبرداری کنند.
هرگاه روح بخواهد تظاهراتی انجام دهد و اعمالی انجام دهد از مادیت آن استفاده کرده و در این هنگام پریسپری، مانند جسم دوره زندگی و هنگام حیات، کاملاً مجسم میشود که علاوه بر دیدن، دستزدن و ملامسه[10] آن نیز امکانپذیر است.
اینک برای تشریح بیشتر سطور فوق، یک واقعه از کتاب «عود ارواح»[11] تألیف گابریل دلان، اسپریتیست معروف فرانسه را مینگارم. خانم «ک» مینویسد یک شب زمستانی در اتاق خود در کنار بخاری نشسته و کاترین، گربه کوچکم را در دامن گرفته و نوازشش مینمودم گربه روی زانوهایم لمیده و چشمهایش را بسته و به خواب رفته بود. در این اتاق چراغی نمیسوخت اما شعله بخاری تمام اطراف را روشن میکرد[12] این اتاق دارای دو درب بود یکی رو به عمارت جنبی باز میشد که موقتاً این در بسته شده بود. در مقابل این درب، درب دیگری به دالان باز میشد. مادرم چند دقیقه قبل برای انجام کاری از اتاق بیرون رفته بود و صندلی راحتی او در طرف دیگر بخاری خالی بود گربه من طوری در خواب بود که سرش روی بازویم سست و بی حال افتاده بود من هم تصمیم داشتم که بخوابم که ناگهان یک واقعه غیر منتظره آرامش گربه را به هم زد یک مرتبه چشمهایش را باز کرد خرخش قطع شد و در اتاق آثار اضطراب و غیر عادی بودن اوضاع آشکار شد.
این حالت، دقت من را به سوی گربه معطوف داشته بود و سعی میکردم به وسیله نوازش، او را آرام کنم ولی اقدامات من نتیجه نداشت و گربه یک دفعه، روی چهار دست و پا بلند شد و حالت حمله به خود گرفت. پشتش را غوز و دمبش را براق کرد و مثل اینکه در معرض حمله شدیدی واقع شده باشد شروع به فریاد نمود این جریان باعث شد که من هم متوجه اطرافم شوم به محض اینکه سرم را بلند کردم ناگهان با وحشت زیاد چشمم به صورت زشت و پر چین عجوزه پیر افتاد که روی صندلی مادرم نشسته بود و دستها را روی زانو گذاشته بود. بدنش طوری به طرف من متمایل شده بود که سرش نزدیک سر من قرار داشت بدون حرکت با چشمانی نافذ و درخشان خود به من نگاه میکرد.
وضعیت لباسش روی همرفته شبیه زنهای طبقه متوسط فرانسه بود من در عین تنفر به قدری از او میترسیدم که به وصف نمیآید. چشمهای وسیعالحدقهاش حس و حرکت را از من سلب کردهبود هر چه میخواستم فریادی بکشم نمیتوانستم مثل اینکه مسحورم کرده نفسم در سینه حبس شده بود نمیتوانستم نگاه از صورت او بردارم و نه قادر بودم از جای خود حرکت کنم. فقط تسلی من گربه بود که سعی داشتم طوری آن را نگاه دارم که فرار نکند اما گربه بیچاره، تلاش میکرد که هر چه زودتر خود را از مجاورت این منظره هولناک نجات دهد چند مرتبه کوشش نمود تا فرار کند موفق نشد عاقبت با یک حرکت سریع دیوانهوار از دستم به در رفت و خود را به میز و صندلی و هر چه در اتاق بود میزد و راه نجاتی میجست چند مرتبه با شدت جستن کرد و خود را به شیشههای بالای درب زد متأسفانه درب بسته بود به درب دیگر اتاق حمله نمود و با هاری شدید نعره میزد و جست و خیز میکرد.
این جریان بر وحشت و اضطراب من افزود گاهی متوجه آن عجوزه پیر بودم که با چشمهای شرربارش به من نگاه میکرد و زمانی گربه را میدیدم که از دیدگانش آثار دیوانگی و هاری نمایان بود.
دقایق به تلخی و اضطراب میگذشت. ترس دیگری بر من روی آورد و به نظرم رسید ممکن است گربهام هار شده باشد و به من حمله کند این تصور وحشتناک، عقده نفسم را پاره کرد یک دفعه با تمام قوا، فریادی از ته دل بر کشیدم و مادرم را صدا زدم مادر، که صدای مرا شنید سراسیمه به جانب من دوید درب را باز کرد و وارد اتاق شد گربه که منتظر چنین راه فراری بود با یک جست، از بالای سر مادرم به بیرون پرت شد و به در رفت. من از آمدن مادرم جانی گرفته، خواستم قیافه هولناکی که باعث ترس من و گربه شده بود به وی نشان دهم اما یک مرتبه آن منظره هولناک محو و ناپدید گردید و به طور تقریب این جریانات از ابتداء تا انتهاء، پنج دقیقه به طول انجامید و در تحقیقاتی که بعداً به عمل آمد معلوم شد این خانه متعلق به پیره زنی بوده که خود را در همین اتاق به دار آویخته و انتحار کرده است.
إنشاءالله ادامه دارد...
- عطار نیشابوری
- پریسپری چیزی از جنس انرژی است که نه سختی جسم را داراست و نه تجرد روح، بلکه چیزی میان جسم و روح است که واسطه تعلق روح در بدن مادی است.
- چون شبیه بخار دیده میشود.
- به خاطر درخشان بودن آن
- برای همین هم موقع خواب، با اینکه روح از کالبد انسان عروج میکند اما نمیمیریم زیرا پریسپری یا همان جسم برزخی که واسطه مدیریت و تعلق روح به بدن است در جسم خاکی باقی میماند لذا اعضاء و جوارح موقع خواب از کار نمیافتد و روح با اینکه از بدن فاصله میگیرد اما به کمک پریسپری، جسم خاکی را مدیریت میکند. نکته دیگر اینکه در بزرخ هم روح است هم پریسپری، و اساساً درک لذتها و عذاب برزخی به لحاظ پریسپری میباشد. همچنین راجع به برزخ باید عرض شود که طبق گفته استاد کابوک، در پریسپری، گیرندههایی وجود دارد که سلولهای از دسترفته را دور هم جمع میکند.
- نام قدیم علم روانشناسی
- لفظی یونانی
- حالت ششم و عمیقترین مرحله هیپنوتیزم است. در این حالت شخص میتواند اجنه و ارواح را ببیند حتی گاهی این حالت منجر به پرواز روح هم میشود.
Somnambule حالت اسم فاعلی آن در زبان فرانسه __ Somnambulisme اسم حالت آن به معنای حالت خوابگردی/ پرواز روح/ خلع بدن
Sleepwalker ـــ حالت اسم فاعل آن در زبان انگلیسی Sleepwalking اسم حالت
- طبق معیار استاد کابوک، مرحله ششم صحیح است.
- پریسپری را میتوان لمس کرد یا دید اما چون به روح خیلی فشار میآید و انرژی او را تخلیه میکند این کار برای روح، خوشایند نیست.
- لفظ عود ارواح، گاهی به معنای تناسخ ارواح یعنی حلول روحی در بدن دیگری میباشد که مردود است اما در اینجا به معنای بازگشت به عالم دنیا میباشد که منعی ندارد.
Spiritisme= احضار ارواح
Spiritiste= شخص احضارکننده - بر خلاف تصور مردم که فکر میکنند در تاریکی مطلق میتوان فانتوم دید نور ضعیف از آن جهت که بخشی از عصب بینائی را که به اشعهها، حساس است تحریک میکند برای دیدن فانتومها و رؤیت ارواح و اجنه و قالبهای مثالی، مؤثرتر است.